خیلی استرس و هیجان داشتم
بیشتر زمان مکالمه رو ساکت بودم و اون حرف زد چون بهش گفته بودم
که خجالت میکشم
روز خوبی بود بابت این اتفاق اما از طرفی امروز ح از کار بیکار شد
خیلی ناراحتم بابتش
میدونم خودش هم خیلی ناراحته و فقط جلوی من میگه که مهم نیست
و اهمیتی نداره که من ناراحت نشم
امیدارم حکمتش خیر باشه و بتونه یه کار خیلی بهتری پیدا کنه و
خوشحال باشه
آخه خیلی دوسش دارم
از ته دلم میخوام حالش خوب باشه و درگیری ذهنی نداشته باشه
خدایا خودت مراقبش باش
روز نوشت سی و دوم ❄...برچسب : نویسنده : mylittlehome بازدید : 214